سلام و یک دنیا دلتنگی
سلام بهترینم بلاخره بعد از یک وقفه طولانی تونستم وقتی پیدا کنم و برات بنویسم.این روزها من و تو همش تنها کنار هم هستیم.بابایی و دایی جون صبح میرند سرکار و شب برمی گردند.ما هم خونه مامان جون هستیم تا دایی جون تنها نمونه.من تا این سنم انقدر از پدر ومادرم دور نبودم.خیلی دلم براشون تنگ شده.این روزها خیلی تنها هستم و تو هم از یک طرف مریض شدی و هوا هم خیلی سرد شده به خاطر همین نمیتونیم بریم بیرون.جمعه هفته پیش بابایی ما رو برد طرف جلفا هوا گرم بود و خوش گذشت کلی هم خرید کردم.دیگه انتظار به سر رسیده و مامان جون و باباجون قراره شنبه برگردند انشاللا.خوب دیگه عزیزه دلم این هم دو تا عکس تا مطلبم بدون عکس نباشه. چند روز پیش که رفته بودیم خونه ما...
نویسنده :
رعنا
13:28